ماجرای دردناک دختر 15 ساله مشهدی که والدینش او را نمیپذیرند
دختر 15 ساله مشهدی به کارشناس اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی گفت: دیگر از این اوضاع نابسامان خسته شدهام و از اینکه پدر و مادرم مرا به یکدیگر پاس میدهند زجر میکشم به همین دلیل نیز دوست دارم در بهزیستی زندگی کنم چرا که آنها مرا نمیخواهند.

به گزارش مشهد فوری ، دختر 15 ساله مشهدی به کارشناس اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی اظهار کرد: دیگر از این اوضاع نابسامان خسته شدهام و از اینکه پدر و مادرم مرا به یکدیگر پاس میدهند زجر میکشم به همین دلیل نیز دوست دارم در بهزیستی زندگی کنم چرا که آنها مرا نمیخواهند.
دختر 15 ساله که با چهرهای پریشان و نگران وارد کلانتری شده بود در حالی که به شدت اشک میریخت درباره قصه زندگیاش گفت: پدر و مادرم پنج سال قبل در حالی از یکدیگر جدا شدند که هیچ تفاهم اخلاقی با یکدیگر نداشتند اگرچه پدرم فرهنگی بود و مادرم نیز در شرکت هواپیمایی کار میکرد اما مدام با یکدیگر درگیری داشتند به طوری که ادامه زندگی مشترک برایشان امکان پذیر نبود.
دختر نوجوان افزود: آنها زمانی از هم جدا شدند که برادر کوچکم شیرخواره بود و من هم در کلاس پنجم ابتدایی تحصیل می کردم و تقریبا آشنایی با ماجرای طلاق نداشتم. آنها با یکدیگر به توافق رسیدند که من نزد مادرم بمانم و پدرم نیز ماهانه مبلغی به عنوان نفقه به مادرم بپردازد ولی من نمیتوانستم پدرم را به فراموشی بسپارم به همین دلیل به ارتباط با پدرم نیز ادامه دادم.
وی ادامه داد: اما آنها مدام نزد من از یکدیگر بدگویی میکردند تا مهر دیگری را از قلب من خارج کنند ولی آنها پدر ومادرم بودند و من صمیمانه دوستشان داشتم. خلاصه مدتی بعد پدرم ازدواج کرد و نامادریام مرا نپذیرفت.
این نوجوان گفت: او همواره با بهانههای مختلف مرا تحقیر میکرد و گاهی نیز ناسزا میگفت. به همین دلیل رفت و آمدم را به خانه پدربزرگم بیشتر کردم تا در آن جا پدرم را ببینم اما پدربزرگم تعصب مذهبی خاصی داشت و به خاطر حجابم خیلی مرا اذیت میکرد به طوری که حق رفت و آمد با مانتو را نداشتم و اگر به جای مقنعه، روسری میپوشیدم به شدت عصبانی میشد تا جایی که مرا به خانه راه نمیداد.
وی بیان کرد: به ناچار پدرم را فراموش کردم و نزد مادرم بازگشتم اما هنوز چند ماه بیشتر از این ماجرا نگذشته بود که مادرم نیز با یک مرد متمول ازدواج کرد و به خانه آنها رفت. با آن که خانواده و اطرافیان جدید مادرم اصلا حجاب را جدی نمیگرفتند و گاهی مشروبات الکلی هم مصرف میکردند اما من چارهای جز زندگی در کنار آنها نداشتم.
در ادامه وی افزود: با وجود این شوهر مادرم مرا نپذیرفت و مدام مادرم را به خاطر وجود من سرزنش میکرد. در همین شرایط روزی بر اثر یک حادثه دستم شکست و این موضوع به انتقام کشی بین پدر و مادرم انجامید. پدرم که همواره مادرم را تهدید میکرد تا به من آسیبی نرساند حالا بهانه خوبی برای شکایت از مادرم پیدا کرده بود و او را به دادگاه کشاند.
دختر نوجوان اظهار کرد: از سوی دیگر من هم که نمیتوانستم نیش و کنایه و سرزنشهای ناپدریام را تحمل کنم، دوباره نزد پدرم بازگشتم ولی باز با آزار و اذیتهای نامادریام روبه رو شدم و به ناچار دوباره به خانه پدر بزرگم رفتم. خلاصه در همین کش و قوسها گاهی گرسنه میخوابیدم و گاهی نیز تا صبح گریه میکردم یا به خاطر نداشتن لباس مناسب زجر میکشیدم. وقتی فهمیدم پدر ومادرم برای آنکه از شر من راحت شوند مدام مرا به یکدیگر پاس میدهند تصمیم گرفتم به کلانتری بیایم تا از طریق قانونی زندگیام را دربهزیستی ادامه بدهم.
به دستور سرگرد یعقوبی (رئیس کلانتری طبرسی شمالی) یکی از مشاوران دایره مددکاری اجتماعی با پدر ومادر «یلدا» تماس گرفت اما آنها در حالی که بیان میکردند دخترشان را دوست دارند، معتقد بودند فعلا شرایط نگهداری از او را ندارند.
منبع: روزنامه خراسان
345
ارسال نظر